آهسته اینجا خانه ها دردی دارند به اسم تنهایی .... اینجا همه هستند ولی هیچ کی نیست .... اینجا کوچهها در لابه لای هم پیچیده اند و دردی گنگ را با خود حمل میکنند ، در لابه لای درختان سبز بهاری هنوزم بویی از برگهای خیس خورده زرد پائیز را می توان با دستهایی خالی از مهربانی و چشمانی آری از هرگونه صداقت حس کرد .... آهسته اینجا احساس دیگر معنی ندارد ... مردم دیگر فکر چاره نیستند .... آهسته تر .... دیگر وقت بهار نیست .... بهارها همه پائیز اند .... زمستانی در کار نیست .... زمستانها نمیآیند چون در پس هر برفی امید باران بهاری میباشد ولی آهسته تر .... بوی امید از کوچهای شهر نمیاید ....